ببار حضرت باران که تشنه ی آبماینجا محل تبلیغات شماست... نویسنده حسین محسنات در دوشنبه 09 تير 1393 | نظرات() ز واژه واژه ی شعرم ثواب میریزد دوباره از قلمم نور ناب میریزد هنر ز شاعریم نیست عاشقانه ی توست که از بیان عزل انقلاب میریزد به صحن خلوت و باران کشانده باز مرا همانکه پیش نگاهم سراب میریزد شبی در عالم رویا نوازشم کردی هنوز از سر و رویم گلاب میریزد چقدر بردن نامت چقدر شیرین بود عسل هنوز ز لبهای خواب میریزد تو کهکشان پر از نوری و پس ابری ز شام غیبت تو آفتاب میریزد تو نور چشمی و هردم تو را صدا زده ام ز دیده اشک روان در جواب میریزد به این امید که من را خریده ای عمریست ز جان مضطربم اضطراب میریزد تو بی نهایت فضلی و ابر احسانت به روی خلق کرم بی حساب میریزد
تعداد بازديد : 416
طراحی و کدنویسی : ثامن تم
Template By : Samentheme.ir
|